سلام رفقا!
سلام رفقا! من ابوالقاسم کریمی هستم، یه متولد دهه شصتی که تو تاریخ 9/آذر/1365 به دنیا اومدم و در ورامین که یکی از شهرهای کوچولوی استان تهران محسوب میشه ، دارم زندگی میکنم. راستش رو بخواین، من یه آدم چندوجهیام. هم شعر مینویسم، هم داستان، و هم دلم برای طبیعت خیلی میتپه. از کودکی عاشق کلمات و داستان بودم. شعر برام مثل یه پنجرهست به دنیای درونم، جایی که میتونم احساسات و افکارم رو با بقیه به اشتراک بذارم. نوشتن هم برام مثل یه سفره، که میتونم توش از تجربهها و دیدگاههام بگم. اما جدا از هنر، یه دغدغه بزرگ تو زندگیم دارم که محیط زیسته. دلم میخواد منم شریک باشم تو حفظ این خونه قشنگ. به نظر من سیاره زمین وطن اصلی ما هستش نه مرزهایی که ما آدمارو از هم جدا کرده ، اگه جنگلی تو شرق دنیا نابود بشه دودش تو چش همه موجودات زمین میره پس من خوشحال نمیشم اگه در فلان کشور جنگل داره به بیابون تبدیل میشه یا اگه فلان دریاچه ی اون سرزمینی که مثلا با ما دشمنه، داره میمره من شاد نمیشم من نمیخندم .پس اگه دوست دارم در فعالیت های محیط زیستی باشم نه فقط به خاطر مردم ایرانه بلکه به دلیلی با ارزشتر یعنی نجات سیاره زمین از پنجه ی نابودیه یه چیز دیگه بگم که من تلاش دارم از طریق فضای مجازی به خصوص وبسایت شخصیم و تلگرامم در خصوص مسائل محیط زیستی آگاهیبخشی کنم . چون احساسم اینه که تو عصر ما فعالیت تو فضای مجازی جزء جدایی نشدنی فرهنگسازی هستش فکر کنم زیادی حرف زدم دیگه بیشتر از این سرتونو درد نمیارم،خدایی اگه تا اینجا تمام متنو خوندین ازتون تشکر میکنم … من اگه بخوام خودمو خلاصه کنم باید بگم یه آدم معمولیام، مثل همه شما، با کلی آرزو و امید. خوشحال میشم اگه تو قرار سبز بتونیم با هم دوست بشیم و از هم یاد بگیریم.
داستان کوتاه آموزنده_19
ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک. اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف ماهیتابه، برای خودش جلز و ولز خفیفی کرد که زنگ در را زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام میگفت: «نون خوب خیلی مهمه! من که بازنشستهام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم.» در میزد و نون رو همون دم در میداد و میرفت. هیچ وقت هم بالا نمیاومد. هیچ وقت! دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلاً پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند. صدای شوهرم از توی راه پله میاومد که به اصرار تعارف میکرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت میکرد باﻻ! برای یک لحظه خشکم زد. ما خانواده سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمیبوسیم، بغل نمیکنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. خانواده شوهرم اینجوری نبودن. در میزدند و میآمدند تو. روزی هفده بار با هم تلفنی حرف میزدند، قربون صدقه هم میرفتند و قبیلهای بودند. برای همین هم شوهرم نمیفهمید که کاری که داشت میکرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار میکرد و اصرار میکرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم! خونه نامرتب بود و خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم، چیزهایی که الان وقتی فکرش را میکنم خندهدار به نظر میآد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر میرسید! شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمانها چای بریزد و اخمهای درهم رفته من رو دید. پرسیدم: «برای چی این قدر اصرار کردی؟» گفت: «خب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.» گفتم: «ولی من این کتلتها رو برای فردا هم درست میکردم.» گفت: «حالا مگه چی شده؟» گفتم: «هیچی!» در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: «دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم، میخوای نونها رو برات ببرم؟» تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم! پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند. وقتی شام آماده شد پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم هم به بهانه گیاهخواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت. پدر و مادرم هر دو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست میکردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت: «نکنه وقتی با شوهرم حرف میزدم پدرم صحبتهای ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهرههای پشتم تیر میکشید و دردی مثل دشنه در دلم می نشست. راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگکها ازش تشکر نکردم؟» آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر میدارم. یک قطره روغن میچکد توی ظرف و جلز محزونی میکند. واقعاً چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟! حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم میخورد: «من آدم زمختی هستم.» زمختی یعنی ندانستن قدر لحظهها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترینها! حالا دیگه چه اهمیتی داشت که وسط آشپزخانه خالی، چنگال به دست، کنار ماهیتابهای که بوی کتلت میداد آه بکشم؟ آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛ فقط…فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو میآمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه…همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست میگفت: «نون خوب خیلی مهمه.» من این روزها هر قدر بخوام میتونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بیمنتی بود که بوی مهربونی میداد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتش را میفهمی و هنوز که هنوزه بعد از این همه سال از این که مبادا اونها اون روز صدای من رو شنیده باشن که به شوهرم گفتم واسه چی اونقدر اصرار کرد دلم میلرزه و از خودم شرمنده میشم!
داستان کوتاه آموزنده_18
مدرسهای دانشآموزان را با اتوبوس به اردو میبرد. در مسیر حرکت، اتوبوس به یک تونل نزدیک میشود که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود: «حداکثر ارتفاع سه متر» ارتفاع اتوبوس هم سه متر بود ولی چون راننده قبلا این مسیر را آمده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود اما سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده میشود و پس از به وجود آمده صدایی وحشتناک در اواسط تونل توقف میکند. پس از آرام شدن اوضاع مسئولین و راننده پیاده شده و از دیدن این صحنه ناراحت میشوند. پس از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدید روی جاده کشیدهاند که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند؛ یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و غیره. اما هیچ کدام چارهساز نبود تا اینکه پسربچهای از اتوبوس پیاده شد و گفت: «راه حل این مشکل را من میدانم!» یکی از مسئولین اردو به پسر میگوید: «برو بالا پیش بچهها و از دوستانت جدا نشو!» پسربچه با اطمینان کامل میگوید: «به خاطر سن کم مرا دست کم نگیرید و یادتون باشه که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک به آن بزرگی میآورد.» مرد از حاضر جوابی کودک تعجب کرد و راهحل را از او خواست. بچه گفت: «پارسال در یک نمایشگاهی معلممان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چگونه عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درونمان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در این صورت میتوانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم.» مسئول اردو از او پرسید: «خب این چه ربطی به اتوبوس دارد؟» پسربچه گفت: «اگر بخواهیم این مسئله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند.» پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد. خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است.
داستان کوتاه آموزنده_17
یه روز داخل مترو صندلیم رو به یک پیرمرد نورانی دادم. در حقم دعا کرد و گفت: «جوان دعا میکنم پیر شی اما هیچ وقت نوبتی نشی.» سوال کردم: «حاجی نوبتی دیگه چیه؟» گفت: «فردا که از کار افتاده شدی و قدرت انجام کارهای عادی روزانهات رو نداشتی، بین بچههات به خاطر نگهداریت دعوا نشه که امروز نوبت من نیست و نوبت تو هست.»
داستان کوتاه آموزنده_16
نیمه شبی چند دوست به قایقسواری رفتند و مدت زیادی پارو زدند. سپیده که زد گفتند: «چقدر رفتهایم؟ تمام شب را پارو زدهایم!» اما دیدند درست در همان جایی هستند که شب پیش بودند! آنان تمام شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند! در اقیانوﺱ بیپایان هستی، انسانی که قایقش را از این ساحل باز نکرده باشد هر چقدر هم که رنج ببرد، به هیچ کجا نخواهد رسید. شما قایقتان را به کدام ساحل بستهاید؟ ساحل افکار منفی، ناامیدی، ترس، زیادهخواهی، غرور کاذب، خودبزرگبینی، گذشته یا ...
سال نو مبارک!
🌺🌺🌺🌺🌺 سال نو مبارک! سال نو، نمادی از آغاز دوباره و فرصتی برای زنده کردن امیدها و آرزوهای نو است. در این روزهای روشن و زیبا، به یکدیگر تبریک میگوییم و امیدواریم سال جدید برای همگان سرشار از شادی، موفقیت و آرامش باشد. اما در کنار این تبریکها، بهتر است به مسائل عمیقتری هم بیاندیشیم؛ از جمله ضرورت صلح و دوری از جنگ. جهان ما پر از زیباییها و شگفتیهایی است که زندگی را ارزشمند میکنند. اما متأسفانه، جنگ و خشونت این زیباییها را تحتالشعاع قرار میدهند و انسانها را از عشق و دوستی دور میکنند. بیاییم در این سال جدید، با تمام وجود برای ساختن جهانی بهتر و بدون خشونت تلاش کنیم. جهانی که در آن، هر کودکی در امنیت بخوابد و هر انسانی بدون ترس از آینده زندگی کند. نوروز، فرصتی برای بازاندیشی در ارزشهای انسانی و همبستگی است. بیاییم با عشق و مهربانی، دست به دست یکدیگر دهیم و آیندهای بسازیم که در آن، جنگها تنها در کتابهای تاریخ باقی بمانند و جای خود را به دوستی و همکاری بدهند. سال نو مبارک! 🌺🌺🌺🌺🌺
چهارشنبه سوری چقدر تولید کربن می کنه؟
قرار بود برای محیط زیست کار کنیم. میگن گوشت نخوریم که کمتر تولید کربن بشه. بعد چهارشنبه سوری که میشه همه سکوت اختیار می کنند.
لزوم تولید محتوا در حوزه محیط زیست
لزوم تولید محتوا در حوزه محیط زیست تولید محتوا در این حوزه میتواند به اشکال مختلفی مانند مقالات، ویدئوها، پادکستها، پستهای شبکههای اجتماعی و اینفوگرافیکها ارائه شود. این محتواها میتوانند اطلاعات علمی، تجربیات موفق، راهکارهای عملی و الهامبخش برای کاهش مصرف پلاستیک، مدیریت پسماند، صرفهجویی در مصرف انرژی و حفظ تنوع زیستی را در اختیار مخاطبان قرار دهند. همچنین، تولید محتوا در حوزه محیط زیست میتواند به افزایش مسئولیتپذیری اجتماعی، تشویق کسبوکارها به رعایت استانداردهای زیستمحیطی و جلب حمایت عمومی برای سیاستهای پایدار کمک کند. علاوه بر این، آگاهیبخشی به کودکان و نسلهای آینده از طریق محتوای آموزشی و سرگرمکننده میتواند تأثیرات مثبت و ماندگاری داشته باشد. در نهایت، تولید محتوای هدفمند و خلاقانه در زمینه محیط زیست نهتنها به حفظ طبیعت و منابع طبیعی کمک میکند، بلکه به سلامت و کیفیت زندگی انسانها نیز بهبود میبخشد. بنابراین، سرمایهگذاری در این حوزه برای ساختن آیندهای پایدار و سبز ضروری است.
پیشینه روز جهانی حیات وحش
در 20 دسامبر 2013، شصت و هشتمین نشست مجمع عمومی سازمان ملل متحد تصمیم گرفت که 3 مارس را به عنوان روز جهانی حیات وحش برای بزرگداشت و افزایش آگاهی نسبت به جانوران و گیاهان وحشی جهان اعلام کند. این تاریخ روز تصویب کنوانسیون تجارت بینالمللی گونههای جانوران و گیاهان وحشی در معرض انقراض (CITES) در سال 1973 است که نقش مهمی در حصول اطمینان از اینکه تجارت بینالمللی بقای گونه را تهدید نمیکند، ایفا میکند. پیش از این، 3 مارس به عنوان روز جهانی حیات وحش در قطعنامه ای در شانزدهمین نشست کنفرانس اعضای CITES (CoP16) که از 3 تا 14 مارس 2013 در بانکوک برگزار شد، تعیین شده بود. مونتاژ. دبیرخانه کنوانسیون تجارت بینالمللی گونههای جانوران و گیاهان وحشی در حال انقراض (CITES) با همکاری سایر سازمانهای مرتبط سازمان ملل، اجرای روز جهانی حیات وحش را تسهیل میکند. CITES با 183 کشور عضو، یکی از قدرتمندترین ابزارهای جهان برای حفاظت از تنوع زیستی از طریق تنظیم تجارت جانوران و گیاهان وحشی است.
چرا ما روزهای جهانی را جشن می گیریم؟
روزها و هفتههای بینالمللی فرصتهایی برای آموزش عمومی در مورد موضوعات مورد توجه، بسیج اراده و منابع سیاسی برای رسیدگی به مشکلات جهانی، و جشن گرفتن و تقویت دستاوردهای بشریت است. وجود روزهای بین المللی قبل از تأسیس سازمان ملل متحد است، اما سازمان ملل آنها را به عنوان یک ابزار قدرتمند حمایتی پذیرفته است. ما همچنین سایر قوانین سازمان ملل را مشخص می کنیم. https://www.un.org/en/observances